قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,627
امتیاز
24,500
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

عده ای از مردم رژیم لاغری میگیرند.کلاه گیس بر سر میگذارند.ساعتها در آرایشگاه ها میمانند.بدنسازی میکنند.لباس های تحریک کننده میپوشند و به انواع ترفند ها متوسل میشوند...
و زمانی که به بستر میروند...تنها یازده دقیقه و بس...هیچ خلاقیتی.هیچ احساسی که بتواند آنها را به بهشت ببرد وجود ندارد...و آن جرقه ی کوچک هرگز نمیتواند آتش روشن شده را حفظ کند

یازده دقیقه...پائولو کوئیلیو...
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

من زندگي مردم را به دقّت مورد بررسي قرار مي‌دهم ، مشاهداتم را جمع آوري ميكنم و سرانجام با در نظر گرفتن عوامل مختلف به ريشه‌يابي آن‌ها ميپردازم .هر روز صبح ، در هر ايستگاه راه‌آهن ، هزاران نفر داخل شهر مي‌شوند تا به سركارهاي خود بروند و يا در همين حال هزاران نفر ديگر از شهر خارج ميشوند تا به سركارشان برسند . راستي چرا اين دو گروه از مردم ، محل كارهايشان را با هم عوض نميكنند ؟صف‌هاي طويل اتومبيل‌ها و راه‌بندان هاي ناشي از آن در ساعت‌هاي پررفت و آمد از روز ، خود معضلي بزرگ است . اگر اين دو دسته از كردم محل كار و يا سكونتشان را با يكديگر عوض كنند ، ميتوان از تمام مسائلي چون آلودگي هوا ، درگيري‌هاي رواني و فعاليت‌ پليس‌هاي راهنمايي و رانندگي بر سر چهارراه‌ها اجتناب كرد : آنگاه خيابان‌ها آن قدر خلوت و ساكت خواهند شد كه ميتوان بر سرِ تقاطع‌ها نشست و منچ بازي كرد .
عقايد يك دلقك / هاينريش بل
 

kavir

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
280
امتیاز
1,213
نام مرکز سمپاد
علامه حلی1
شهر
تهران
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

در لحظه مشخصی از زندگیمان،اختیارمان را بر زندگی خود از دست می دهیم و از ان پس سرنوشت بر زندگی ما فرمانروا خواهد شد.این بزرگترین دروغ جهان است.

کیمیاگر/پائولو کوئلیو
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,627
امتیاز
24,500
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

موری گفت:این بیماری وقتی فراوحشتناک میشود که تو آن را این گونه ببینی.بله.دیدن اندامی که آرام آرام خشک پلاسیده و نیست و نابود میشود فراوحشتناک است.اما در عین حال شگفت انگیز هم هست.چون من همواره در حال خداحافظی ام.
او لبخند زد.
(همه این قدر خوش شانس نیستند)
من با دقت موری را در صندلی اش برانداز کردم.موری ناتوان از ایستادن.موری ناتوان از نظافت.موری ناتوان از پوشیدن شلوار.موری خوش شانس؟؟!!آیا واقعا گفت خوش شانس؟؟

سه شنبه ها با موری اثر میچ آلبوم
 

سنگین دل

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
76
امتیاز
657
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
تهران
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

به قول یکی از دوستان، این بخش از کتاب صید قزل آلا در آمریکا، بسی تاثیر گذار هست:

یادم می آید در ورمونت پیرزنی را با یک جویبار قزل آلا اشتباه گرفته بودم و باید از او عذرخواهی می کردم.
گفتم:" می بخشین، فکر کردم شما یک جویبار قزل آلا هستین."
پیرزن گفت:" نه، نیستم."
 

august

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
123
امتیاز
129
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 2
شهر
مشهد
ﭘﺎﺳﺦ : ﻗﺴﻤﺘﻬﺎﯼ ﺟﺎﻟﺐ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻠﺎﻗﺘﻮﻥ

ﺍﻭ ﻣﺜﻞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻤﺎﺵ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﯽ ﻣﺎﯾﻪ ﺷﯿﻔﺘﻪ ﯼ ﺍﻃﻮﺍﺭﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺁﺩﺍﺑﺪﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﭙﻮﺷﺪ ﻭ ﻧﻮﻋﯽ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺍﺯ ﺗﻔﺎﻟﻪ ﯼ ﻣﻌﺘﻘﺪﺍﺕ ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺣﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﺎﺩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﺁﻭﺭﺩ؛
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﭘﻔﯽ ﺑﮑﻨﯿﺪ، ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺣﺒﺎﺏ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺮﮐﯿﺪ.
ﻫﻤﻠﺖ ﺍﺛﺮ ﻭﯾﻠﯿﺎﻡ ﺷﮑﺴﭙﯿﺮ
تصجیج* اطوارشان نه اطوارسان
 

august

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
123
امتیاز
129
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد 2
شهر
مشهد
ﭘﺎﺳﺦ : ﻗﺴﻤﺘﻬﺎﯼ ﺟﺎﻟﺐ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻠﺎﻗﺘﻮﻥ

ﺗﻮ ﺍﯼ ﺳﺴﺖ ﻋﻬﺪﯼ ﻭ ﻧﺎ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭﯼ ﺯﻧﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎمید
.
آه، چه شتاب تبهکارانه ای، چنینچالاک به بستر زنا کاری دویدن! کار خوبی نیست و نمیتواند بخیر انجامد.
.
یا اگر گنج دوشیزگی خود را به روی تمنای سرکش او بگشایید شرفتان چه زیانی از آن خواهد دید. بترسید، افیلا، خواهر گرامیم، بر حذر باشید؛ از محبت خود گامی واپستر بمانید تا از دسترس خط کامجویی بیرون باشید.
پرهیزگار ترین دوشیزه اگر در برابر ماه زیبایی خود را از پرده به در کشد، باز بیش از آنچه باید گشاده دستی نموده است. حتی فرشته ی تقوا از ضربات افترا مصون نیست.
هملت
تو این بخش هملت تو قبرستانه و با دیدن جمجمه هایی که گورکنی از قبری کهنه بیرون میکشد صحبت میکند
از کجا که کله یک وکیل دعاوی نباشد؟ کو آن نکته گیریها و مو شکافیها و آن دعوا ها و آن قباله ها و آن فوت و فنهایش؟ چه طور اکنون تاب می آورد که این مردک نتراشیده با بیل لجن آلودش به سرش بزند و از چه رو به جرم ایراد ضرب و جرح به مرافعه ی داد گستری تهدیدش نمیکند؟
هوم؟ شاید این یکی در زمان خود خریدار عمده ی زمین بوده ، با قبالهو قولنامه و مصالحه و ضمانت نامه ها و حاصل احکام اجراییش همین است که کله ی ظریفش پر از خاک باشد؟ آیا ضمانتنامه هایش،اگرچه دو جانبه بوده باشد، از آن همه زمین های
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

دورا:

چه جوری بهت بگم کیت،که من از کشورم متنفرم؟

کیت:

آدم نمی تونه از کشورش متنفر باشه.

دورا:

چه جوری بهت بگم که من دیگه کشوری ندارم؟

کیت:

ما همه یه جایی به دنیا اومدیم.

دورا:

چه جوری بهت بگم که دیگه نمی خوام به زادگاهم برگردم؟

کیت:

یه روز بر می گردی.

دورا:

چه جوری بهت بگم که تنها چیزی که می خوام اینه که از این سرزمین نفرین شده دور بشم ،از این سرزمین انزجار...

کیت:

یه روز دوباره دلت می خواد خونت را ببینی.

دورا:

من دیگه خونه ای ندارم.

کیت:

یه روز دوباره دلت مب خواد بدونی کدوم یکی از اقوامت زنده موندن.

دورا:

دیگه هیچ آدم زنده ای توی قلب من نیست.

کیت:

کشورت یه تصویر داره.تو همیشه این تضویر توی دلت نگه می داری.

دورا:

می خوای بدونی من توی دلم چه تصویری از کشورم دارم؟ دلت می خواد بدونی؟ کشور من تصویر یه سرباز مست حیران رو داره که خنجرش رو روی پاچه ی شلوارارتشیش تمیز می کنه و توی قلافش می ذاره.بعدش روی جسد مردی که خرخره ش رو بریده تف می کنه.

کشور من تصویر یه پیر مردی رو داره که از صف پناهنده ها بیرون می آد و برای اینکه خستگیش رو در کنه روی علف دراز می کشه. روی علف هایی که توش یه مین ضد نفر خاک شده.

کشور من شبیه اون مادری که می بینه اونیفرم پسرش یه دکمه کم داره. با عجله دکمه رو میدوزه و بعد پسرش رو خاک می کنه.

کشور من همون پدریه که هر روز برای دختر هفت سالش که سیصد و جهل و شش روزه که مرده یه عروسک می سازه.

کشور من یه روستایی پیر،جانباز جنگ جهانی دوم، وقتی می بینه سرباز ها وارد روستاش شدن می گه: باز هم شما آلمانیا؟

کشور من این نوشته است که همه جا توی سارایوو می شه خوند:مراقب باشین،اینجا شلیک می کنن.

بهتر بهت بگم،تصویر کشور من اون سه تا سربازن که دارن می شاشن روی آوار های دود زده ی خونه ای که آتیش زدن.

اینه کشور من: یه سرباز هیجده ساله که اهل شوخیه و مثل پاکت های شیر روی گلوش نقطه چین کشیده و زیرش نوشته: از اینجا ببرین.

کشور من همینه،این جوون شهر کارلوواک که می خواست تیرانداز بشه و از کشورش دفاع کنه، اما سهمیه اش از روزی سه تا فشنگ بیشتر نبود.

کشور من تصویر اون بازار توی بوسنی رو داره که بهش می گن آریزونا مارکت،بازاری که توش دخترا رو برای خود فروشی تو غرب می فروشن.خریدار ها دلار می دن یا گاهی اوقات باکس سیگار.

یا شاید هم کشور من اون سگی یه که زنده انداختنش توی یه چاه وسط یه روستای رها شده و آتش گرفته. سگه بل از مردن. سه شبانه روز زوزه می کشه.

پيكر زن همچون ميدان نبرد در جنگ بوسني / ماتئي ويسنك
/m\ :|
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

لذتی که برای شما طبیعی است، برای من زجر است.من محکوم بودم به این که نتوانم دوست داشته باشم.

هزار زجر و شکنجه در دنیا هست. این مصیبت را کسی نتوانسته است تصوّر بکند که ممکن است اشخاصی باشند که نتوانند اصلاً دوست داشته باشند.


چمدان- بزرگ علوی
 

Arghavan S

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,191
امتیاز
17,151
نام مرکز سمپاد
---
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

... رسم این است که با هر قوطی کول-اید فقط دوتا یک لیتری درست کنید؛ اما او یک چهارلیتری درست میکرد، برای همین کول-اید او فقط رنگ و بویی از ملات دلچسبش را داشت. و رسم این است که به هر قوطی کول-اید یک پیمانه شکر هم اضافه کنید؛ اما او هیچوقت تو کول-اید اش شکر نمیریخت چون شکری پیدا نمیشد که بریزد توش.
او واقعیت کول-ایدی خودش را خلق میکرد و میتوانست با آن خودش را روشن کند.

صید قزل‌آلا در آمریکا / ریچارد براتیگان / فصل "الکی آس و پاس کول-اید خور" / ترجمه پیام یزدانجو / نشر چشمه
 

Mahshid.M

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
379
امتیاز
4,459
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

دختر پرتقالی - یوستاین گاردر
رویای غیر ممکن ها نام مخصوصی دارد که به آن "امید "میگوییم ....
 

روژین د.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,269
امتیاز
8,910
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

آنگاه غالباً فکر می‌کردم که اگر مجبورم می‌کردند در تنه درخت خشکی زندگانی کنم ، و در آن مکان هیچ مشغولیتی جز نگاه کردن به گل آسمان، بالای سرم نداشته باشم، آن وقت کم کم عادت می‌کردم. آنجا هم به انتظار گذشتن پرندگان، و یا به انتظار ملاقات ابرها، وقت خود را می‌گذراندم. باری، درست که فکر می‌کردم، در تنه یک درخت خشک نبودم. بدبخت تر از من هم پیدا می‌شد. وانگهی این یکی از عقاید مادرم بود و آن را غالباً تکرار می‌کرد که انسان بالاخره به همه چیز عادت می‌کند.

بیگانه - آلبر کامو
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,627
امتیاز
24,500
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

لنی اول با این جوان که یک کلمه هم انگلیسی نمیدانست رفیق شده بود.به همین دلیل روابطشان با هم بسیار خوب بود.اما سه ماه نگذشته بود که عزی شروع کرد مثل بلبل انگلیسی حرف زدن و فاتحه ی دوستیشان خوانده شد.فورا دیوار زبان میانشان بالا رفته بود.دیوار زبان وقتی کشیده میشود که دو نفر به یک زبان حرف میزنند.آن وقت دیگر مطلقا نمیتوانند حرف هم را بفهمند...

خداحافظ گری کوپر رومن گاری
 

Mahshid.M

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
379
امتیاز
4,459
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

شعر " نقش " سهراب سپهری ... هشت کتاب :
در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی امیخت
و کسی کس را نمیدید از ره نزدیک ،
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و به ناخن های خون الود
روی سنگی کند نقشی را
و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر .
شسته باران رنگ خونی را
که از زخم تنش جوشید
و
روی صخره ها خشکید ...

- "نیمه پر لیوان " دستور زبان عشق قیصر امین پور :

این روز ها که میگذرد
شادم
زیرا
یک سطر در میان
ازادم
و میتوانم
هر طور و هر کجا که دلم خواست
جولان دهم

- در بین این دو خط -


_" تنگسیر" صادق چوبک

سیاهی چند تفنگچی دیگر که از تو کوچه های دور و ور ساحل تو میدان سبز شده بودند داشتند به طرف دریا می دویدند . محمد پس پس روان ، لب دریا رسید . دریا پر بود . ساحل دو متر از دریا بلند تر بود . محمد لب ساحل درنگ کرد .
یکی از سیاهی ها فریاد زد :
" تفنگت بنداز ! راه فراری نداری . "
" مرد تفنگش نمیندازه ، خودت بیا بگیرش . " محمد داد زد ...
صدای یک تیر دیگر بلند شد . بعد صدای چند تیر دیگر و محمد از پشت به دریا افتاد ...
 

shekoofeh

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
655
امتیاز
4,354
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

دین بر حق نیازی به تایید نیرو های مادّی ندارد. مخالفت مادیون تنها اعتقاد را محکم تر می کند.
اغلب از خودم میپرسم آیا خداوند عمدا به نوع بشر نفهمانده که آدمها بدون کیفر نمی توانند بر تخت او تکیه زنند و بدون وجود او حتی عادلانه ترین نظم جهانی محکوم به شکست ، فساد و فناست ؟ مردم اینجا فکر می کنند چند قدم با بهشت فاصله دارند ، چقدر مغرور بودند که آن بهشت ازآن خودشان است و برای رسیدن به آن نیازی به یای خداوند نیست و آن بهشت ناگهان جلوی چشمانشان ناپدید شد ...

"شوخی " از میلان کوندرا.
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,627
امتیاز
24,500
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

میدونی وقتی داشتم بزرگ میشدم بابام من رو چی صدا میزد؟پنج و نود و هشت سنت!!(مقصود پنج دلاز و نود و هشت سنت است)اگه تمام مواد شیمیایی بدن انسان رو خالص کنن و بریزن توی شیشه و بخوان بفروشن همین قدر می ارزه.میگفت اگه هر روز درس نخونم و پیشرفت نکنم همین قدر می ارزم.پنج و نود و هشت
نیل آهی کشید و سرش را با ناباوری تکان داد.با خود فکر کرد پس بگو چرا ناد این قدر مشکل داره!

انجمن شاعران مرده کلاین بام
 

Mahshid.M

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
379
امتیاز
4,459
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۱
شهر
تهران
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

... پرسید : "مامان فکر نمیکنی زندگی چیز عجیبی است ؟"
مادرش چنان متحیر شد که ابتدا پاسخ نداد . معمولا وقتی می امد خانه سوفی سرگرم درس و مشق بود .
گفت : "خب ، اره ، گاهی ."
"فقط گاهی ؟ ولی فکر نمیکنی چه عجیب است که جهان اصلا وجود دارد ؟"
"سوفی ، ولم کن . دست از این حرف ها بردار ."
"چرا ؟ نکند فکر میکنی جهان چیزی کاملا عادی است ؟ "
"خب ، بله . کم و بیش . "
سوفی دید حق با فیلسوف است . " بزرگتر ها جهان را عادی میشمارند . خود را راحت به خواب خرگوشی زده اند و زندگی روزمره ی خود را ادامه می دهند . " ...

دنیای سوفـی . یوستین گردر
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

مهمان ناخوانده/ اريك امانوئل اشميت

ناشناس: این قرن، قرن جنون انسان های متکبر خواهد بود. ارباب طبیعت: و شما زمین را آلوده می ‏کنین و ابرها رو سیاه! ارباب مواد: دنیا رو به لرزش درمی ‏آرین! ارباب سیاست: توتالیتاریسم رو اختراع می‏ کنین. ارباب زندگی: بچه ‏هاتون رو از روی کاتالوگ انتخاب می‏ کنین! ارباب بدنتون: چنان از بیماری و مرگ هراس دارین که به هر قیمتی حاضر می‏ شین زندگی رو ادامه بدین، زندگی نه، باقی موندن، بی حس مثل یک گیاه توی گلخونه! ارباب اخلاق: فکر می‏ کنین این انسان ‏ها هستن که تمامی قوانین رو درست می ‏کنن و چون همه‏ ی ارزش ‏ها یکیه، هیچی ارزش نداره! و خدای انسان ‏ها پول خواهد شد، تنها خدایی که می‏ مونه، توی تمام شهرها براش معبد خواهند ساخت، و در نبود خدا همه ‏ی فکرها پوک می ‏شن و از بین می‏ رن.
--------------
فرويد: رضايت نشانه‌ي حقيقت نيست.
( با نگاهي خيره داستانش را مي‌گويد.)
انسان توي يه زيرزمينه، آقاي اوبرزايت.تنها نورش مشعليه كه با تيكه‌هاي پارچه و كمي روغن درست كرده. انسان مي‌دونه كه اين شعله هميشه روشن نمي‌مونه.انسان مومن جلو مي‌ره و فكر مي‌كنه كه ته تونل دري وجود داره كه پشتش نوره.انسان خدانشناس مي‌دونه كه دري وجود نداره، مي‌دونه تنها نوري كه هست همون نوريه كه خودش با دست‌هاي خودش درست كرده، مي‌دونه كه پايان تونل پايان خودشه...پس طبيعيه كه وقتي به ديوار مي‌خوره دردش بيشتره...وقتي بچه‌ش رو از دست مي‌ده همه چيز براش تهي تره...براش سخت تره كه نيك عمل كنه...اما مي‌كنه!
 

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,627
امتیاز
24,500
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

پپیش از ورود در تصوراتمون از این سرزمین و ساکنانش ناخودآگاه فکر میکردیم که زنان این سرزمین هر موجودی میتونند باشند ولی حتما باید جوان باشند.فکر میکنم که اکثر مردان چنین تصور و تلقی در مورد زنان دارند.واژه ی"زن"در تصور ذهنی ما مردان معمولا تداعی گر زن جوان و زیبا و دلرباست و زنان هر چه پا به سن میگذارند از ذهن و خیال اغلب مردان کنار میروند.از یک سنینی به بعد آنان یا تبدیل به یکی از مردان و یا از جلوی چشمشان کاملا محو میشوند.اما این زنان کارآمد خیلی تو چشم بودند هر چند به نظر میرسید برخی از آنها مادربزرگ باشند...

زنستان شارلوت پرکینز گیلمن
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,643
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : قسمتهای جالب کتاب مورد علاقتون

+ "دیوانگی یعنی ناتوانی در بازگو کردن اندیشه ها . مانند این است که در کشوری بیگانه هستی ، میتوانی همه چیز پیزامونت راببینی و درک کنی ولی نمیتوانی توضیح دهی به چه چیز احتیاج داری یا چه کمکی میخواهی چون با زبانی که در آن کشور صحبت می کنند ، بیگانه ای ."
"همه ی ما با چنین مسئله ای روبرو شده ایم . "
"و همه ی ما با شکلی دیوانه ایم . "

+ انسان های تلخکام ، شیفته ی پروپاقرص قهرمانان و دیوانگانی می شوند که پیدا می کنند چرا که از زندگی یا مرگ وحشتی ندارند .
قهرمانان و دیوانگان هر دو نسبت به خطر بی تفاوت هستند و بی اعتنا به حرف دیگران پیش می روند . دیوانه به خودکشی دست می زند و قهرمان هم برای هدفش تا مرز شهادت پیش می رود ولی هر دو می میرند و فرد تلخکام شب و روزهای زیادی را صرف به یادآوری کارهای پوچ و باشکوه هر دوی آن ها می کند . این تنها لحظه ای است که فرد تلخکام نیروی بالا رفتن از دیوارهای تدافعی اش را پیدا می کند و با دقت به دنیای بیرون می نگرد اما سرانجام دست ها و پاهایش سست می شوند و دیگر بار به زندگی روزمره اش باز می گردد ...

+ ورونیکا فریاد زد : " من نمردم ! " و درحالی که سینه خیز به طرف بیماران دیگر می رفت و زمین و اثاثیه را با استفراغش آلوده می کرد ، گفت : " هنوز هم در این بیمارستان لعنتی هستم ، مجبورم با شماها زندگی کنم که هر روز و شب هزاران نفر را می کُشید و به اندازه ی یک سر سوزن هم به حال من تاسف نمی خورید . "
به طرف پرستار رفت ، سرنگ را از دستش ربود و به طرف باغ پرت کرد .
" و تو چه میخواهی ؟ من که باید بمیرم پس چرا به من زهر تزریق نمی کنی ؟ چه طور می توانی این قدر بی رحم باشی ؟ "
چون قادر نبود بیش از این خودش را کنترل کند ، دوباره روی زمین نشست و به شکلی غیرقابل کنترل شروع به گریه کرد . جیغ می زد و با صدای بلند گریه می کرد ...

ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد ...
 
بالا