پاسخ : خاطره نویسی روزانه
خاطره ی عبرت انگیزیه گفتم شما هم فیز ببرین . این واقعیت داره . یه دختری که گرفتار دارو دسته احمدی (کنکور اسان است )شده بود !
اینم صدای تهدید کردن مسعودیه تو اردوی خرداده (مدرس فیزیک و ریاضی کنکور اسان است ) جالبه اما بخاطر فاصله زیاد اخرش خوب معلوم نیست !
www.7upload.ir/uploads/i606389_Ahmadi_1.mp3
"اوایل اردیبهشت 91 بود
یه روز صبح رفتم بیرون یه گوشی خریدم تا شب دورش بودم ببینم چه امکاناتی داره دقیقا ساعت 12 شب بود داشتم رادیوشو امتحان میکردم
که دیدم داره از کنکور میگه یخیال امکانات گوشی شدم نشستم به گوش دادن خوشم اومد حرفای جالبی میزد به به عجب تکنیکایی…
هرشب تا ساعت 3 نصف شب گوش میدادمو حظ میکردم یه هفته مدام گوش دادم میرفتم تو حیاط رو میکردم سمت آسمون خدارو شکر
میکردم که اتفاقی منو با این موسسه آشنا کرده خیلی خوشحال بودم که همچین چیزی هست…به بابام گفتم یه موسسه هست تو تهران
که اینطوریه گفت نکنه کلاه بردار باشن گفتم فکر نکنم حالا من تو نت در موردشون سرچ میکنم فرداش که اومدم در موردشون سرچ کنم دیدم نتم قطع شده…دو روزصبر کردم نتم وصل نشد رفتم کافی نت گفتن تا یه هفته کلا نت قطعه
منم اومدم فکرامو کردم گفتم بیخیال بابا بهشون نمیاد کلاه بردار باشن وقتی تو رایو حرف میزنن یعنی زیر نظر قانونن دیگه!!!!!
منم عجله خرج دادم زنگ زدم به پذیرفته!!!!!! با اولین تماس جواب داد…شرایطمو واسش گفتم اونم نزدیک 1 ساعت درمورد کنکورو خودش حرف زد از زندگیش از خانوادش از تمام فک و فامیلش حرف زد
منم خوشم اومد ازش بهش گفتم میخوام از دی وی دیاتون بخرم گفتم از همشون میخوام
گفت میشه 2میلیونو نیم!!!!!! فرداش زنگ زدم به یه مشاور دیگه گفت میشه 4 میلیون!!!!
دوباره زنگ زدم به خانم پذیرفته گفتم وااااای یکی از همکاراتون میخواست سرم کلاه بذاره گفت بهشون اعتماد نکنیاااا از خودم بگیر
منی که تو عمرم به هیچ کس اعتماد نمیکردم سخت حرفای دیگرانو باور میکردم حالا راحت داشتم حرفای اینارو باور میکردمو اعتماد میکردم
2.5 میلیون واریز کردم!!!!!!! زنگ زدم به پذیرفته گفتم واریز کردم گفت پس فردا میرسن دستت….یه هفته طول کشید یه هفته ی عذاب آور!!! صبح تا شب تمام 24 ساعت واقعا داشتم باشون تماس میگرفتم که چرا دی وی دیا دستم نرسیدن! اصلا جوابمو نمیدادن حتی خود پذیرفته ی آشغال! خیلی ترسیده بودم از اینکه پولمو خورده باشن! بعد از یک هفته که رسیدن یه اس بهش دادم که رسیدن بعد زنگ زدم جوابمو داد!!!!!
گفت برنامت 5 روزست هر 5 روز یک بار زنگ میزنی برنامتو میگم!
یه برنامه ای که خودمم میتونستم طرح کنم یه برنامه ی عادی
هر دفعه که من تماس میگرفتم یک روز کامل وقتم گرفته میشد چون روزی 1000بار باید زنگ میزدم تا جوابمو بدن
منم همش فکر میکردم سرشون شلوغه…این پذیرفته هم پولو که واسش واریز کرده بودم بعدش اخلاقش عوض شد!!!!خیلی سرد برخورد میکرد
از دی وی دیاشون زیاد خوشم نمیومد جز ریاضی و فیزیک….تبلیغ اردوشونو که شنیدم وسوسه شدم برم اردو
به بابام گفتم بریم اردو؟ اولش گفت نه کم کم راضیش کردم گفت باشه ولی منو تو و مامانت باهم میریم تنهایی نمیذارم چون بهشون اعتماد ندارم! سخت بهم برخورده بود که بابام چرا به یه موسسه ی قانونی اعتماد نداره
زنگ زدم به پذیرفته پرسیدم اردوتون کی بزگزار میشه گفت 19 خرداد! گفتم میخوام بیام کلی خوشحال شد! شک کردم این چرا اینجوریه ولی نمیخواستم رفتارای ضدو نقیضشو باور کنم!!!!
وقتی گفتم هزینه ی اردو چقده گفت 1 میلیون تومن!!!! منم از همه جا بیخبر 1 میلیون واسش واریز کردم تا چند روز بعد به خوندن اون دی وی دیا ادامه دادم
….
تا اینکه روز اردو رسید… منو مامانمو بابام رفتیم تهران
خیلی خوشحال بودم به پزشکیه تهران فکر میکردم ته دلم باورشون نداشت حس میکردم دروغه اما قبول نمیکردم
انگار دوست داشتم واقعا برم این اشتباهو تجربه کنم سرم بخوره به سنگ تا قبول کنم
با این وجود بازم میگفتم با این اردو شاید واقعا قبول شدم
ساعت 2 نصف شب رسیدیم هتل پارسی(اگه اسمشو اشتباه نگفته باشم چون یادم نیست دقیقا)
وقتی وارد شدیم من سومین نفری بودم که رسیده بودم پذیرفته رو دیدم با 2تا از بچه ها که از همدان اومده بودن
وقتی بهم گفتن اتاقتون هفت نفرست خیلی ناراحت شدم…به رسپشن هتل گفتم به من گفتن اتاق 2نفرست
گفت تعداد زیاده آقای احمدی گفتن تخت اضافه کنید…با اینکه ناراحت بودم قبول کردم اونجا بمونم چون قرار بود تو سالن همایش همون هتل تدریس بشه
مامانمو بابام رفتن خونه ی بستگانم به منم گفتن هر وقت کاری داشتی زنگ بزن میایم اینجا!
همون شب که رفتم تو اتاقم چون کسی پیشم نبود پذیرفته تو اتاق خودم خوابید…تا ساعت 5 صبح از کنکور میگفت…بهش گفتم تو پزشکی میخونی؟ اونم دانشگاه تهران؟ گفت آره!
گفتم پس چرا نمیبینم درس بخونی؟ خرداد ماه همه ی دانشجوهای پزشکی دارن با امتحاناتشون سرو کله میزنن حتی یه ساعتم وقت واسه کار دیگه ای ندارن
گفت من قبلا همه ی درسامو خوندم واسه امتحاناتمم آمادم!!!
گفتم تو اینجا زندگی میکنی؟ گفت نه من تبریز یا ارومیه(یادم نمیاد دقیقا)زندگی میکنم پدرمم شهردار اونجاست!!!!!
حرفاش باورم نمیشد
تا صبح بچه ها میومدن ساعت نزدیک شیش بود پذیرفته گفت من میرم آماده بشم الان اولین کلاستون تشکیل میشه!!! تا رفت شروع کردم با هم اتاقیام صحبت کردن ازشون پرسیدم چقدر پول اردو دادید؟ گفتن 300 تومن
داشتم از عصبانیت میمردم رفتم اتاق پذیرفته یکی از بچه ها درو باز کرد رفتم با عصبانیت بهش توپیدم که تو چرا ازمن 1میلیون گرفتی؟
گفت قرار بوده از همه بچه ها 1میلیون بگیریم بعد عوض شد نفری سیصد گرفتیم گفتیم به اونایی هم که 1 میلیون پرداخت کردن 700 تومنو بر میگردونیم
گفتم پس چرا بهم نگفتی؟ گفت یادم نبود!!!! فهمیدم داره دروغ میگه
از همون لحظه دیگه به اطمینان کامل رسیدم که اینا دروغ گو و کلاه بردارن
دلم میخواست زود به مامانم اینا زنگ بزنم بگم برگردیم ولی نمیتونستم!!! میدونستم بابام به شدت از دستم عصبانی میشه
کلی هزینه ی بلیط هواپیما و هتل داده بودیم!!!
از همون موقع رویاهام خراب شدن گفتم میمونم تا تهش ببینم چی میشه
صبح رفتیم سالن همایش جو سالن فوق العاده شلوغ بود …دخترا تو سه هتل بودن که همه اومده بودن تو این سالن
پسرا هم خوابگاه چمران بودن!!! روز اول احمدی اومد اول آشنایی داد بعدش با چند نفر با توپ و تشر حرف زد که درست بشین داد نزنو اینا
گفت میخوام بهتون دین و زندگیو عربی امروز درس بدم تا ساعت 2 ظهر یه ریز تستای کنکورای اخیرو بررسی کرد…دقیقا نکاتیو میگفت که تو پاسخنامه ی کتابای کنکوری بود
حالت تهوع داشتم وقتی چهرشو نگاه میکردم مث این بود که دارم به شیطان نگاه میکنم!!! چهرش واسم وحشتناک بود
هتل ما نزدیک 200 نفر دانش آموز داشت با همشون دوست شده بودم..چند تایی اصرار داشتن هم اتاقشون بشم … از یکیشون خوشم اومد اتاقمو عوض کردم رفتم پیش اون…
موقع ناهار بود یه بلبشویی بود افتضاح بود جو اصلا نظم نداشت با بحث باید غذاتو میگرفتی اونم یه غذای مزخرف
بعد از ناهار دوباره رفتیم سالن بازم با بحث و دعوا رو صندلی همه نشستن شروع کرد تا 9 شب!!!
شب یه دختره از زنجان هم اتاقمون شد …با تاسف نگاهمون میکرد
یکی از هم اتاقیا بهش گفت چرا اینجوری نگاه میکنی؟ شروع کرد به بدو بیراه گفتن به این موسسه
از همه چیش صحبت کرد تمام کلاه برداریاشونو گفت…گفت که با یزدانی یه زمانی جور بوده…گفت که دوست دختر یزدانی به عنوان مشاور میخواسته 20 میلیون ازش پول بکشه
زمانی که میره بانک یه نفر بهش زنگ میزنه بهشون میگه اینا کلاه بردارن..آمار زندگی همشونو داد
هیچ کدوم از بچه ها حرفاشو باور نکرد جزمن!!! بچه ها میگفتن دروغ میگه میخواد اینا رو پیش ما خراب کنه ولی من میگفتم راست میگه پول اردو هم از من اینطوری گرفتن!!! اونا هم مشکوک شدن
خلاصه بگم روزای بعدیش همش دعوا داشتیم همش بحث داشتیم
یه بار با یزدانی دعوام شد بهش توپیدم کم آورد در رفت
یه بار با زن احمدی دعوام شد طوری که دیگه میخواستم بزنمش بهش میگفتم پولمو میخوام اون سیصدتومنو نمیخوام هفتصدتومنو برگردون میگفت باشه بعدا
این پذیرفته ی آشغالم منو هی به اینو اون پاس میداد
از فردای روز اول من اصن سالن نمیرفتم واسه درس خوندن چون فهمیده بودم همش دروغه
فقط دنبال سوژه گردی بودم با گوشیم راه میفتادم فیلم میگرفتم صداهارو ضبط میکردم که بعدا همه ی اینا رو تو نت منتشر کنم
چند باری رفتم تو سالن خندم میگرفت از نحوه ی درس دادنشون
روز سوم چهارم بود یه شب منو دوستم تو رستوران هتل نشسته بودیم…همه بچه ها خواب بودن فقط ما بیدار بودیم که دیدیم احمدی با سرو صورت خونیو لباس پاره اومد داخل
زود چندتا از خدمتکارای هتل رفتن سمتش منو دوستمم زود پریدیم همه رو بیدار کردیم گفتیم چی شده
یکی از بچه ها داداشش تو اردوگاه چمران بود زنگید به داداشش بگه که داداشش گفت امروز احمدی به یکی از بچه ها توهین کرده اونم با باباشو یکی دیگه با احمدی دعواشون شد کتک کاری کردن منم ازشون فیلم گرفتم که تو نت پخش کنم!
همه بچه ها شدیدا دلشون خنک شده بود که احمدی کتک خورده
خیلی از بچه ها گریه میکردن بهشون بدو بیراه میگفتن اونایی که واسه 2رقمی خونده بودن هفته ی آخرو اومده بودن اردو کلی گریه میکردن که بدبخت شدیمدلم واسه همه بچه ها میسوخت
بعضی از بچه ها رفتن گفتن 2 روز زودتر هم بریم به نفعمونه
عرفان اکبری و معین مهربانی هم که فقط آمار میدادن سگ محلشون میکردم حتی صداشونم ضبط کردم
حالم واقعا داشت بهم میخورد ولی روحیمو نباختم با اینکه همه فهمیده بودیم چه بلایی سرمون اومده با اینکه دیگه خیلی از بچه ها سالن هم نمیرفتن چون فهمیده بودن همش شر میگن
ما خودمونو نباختیم برعکس تا صبح میگفتیم میخندیدم صبح تاشب همش میخوابیدیم
=)
خدمتکارای هتل به حالمون تاسف میخوردن یکیشون گفت شما چطور به اینا اعتماد کردید؟ من بچم میخواست برم قلم چی یک ماه کامل در مورد قلم چی تحقیق کردم
یه هفته ی پر دردسر گذشت روز آخر واسه اینکه بعضی از دی وی دیامو بهم نداده بودن دعوام شد گفتم فقط برم خونمون تمام دی وی دیاتونو میزنم تو نت
همه رو کپی میکنم میدم دست بچه ها زن احمدی اومد دوباره باهم درگیری لفظی پیدا کردیم
چند نفر از بچه ها اومدن پشتیبانی من…منم دادو هوار میکردم زن احمدی بهم توهین کرد
بهش گفتم روزگار تو یکیو سیاه میکنم هرچی مسعودی عرفان اکبری یزدانی پذیرفته با بقیه ی آشغالای اونجا سعی کردن آرومم کنن کوتاه نیومدم
طوری که چند تا از دفتر دستکاشونو از رو میز ریختم زمین دیگه یه حاج آقای قلابی ازشون اومد گفت تو هرچی بخوای بهت میدم فقط تورو خداتمومش کن منم دیگه کوتاه اومدم اونم دی وی دیامو داد
حاج آقاهه کلی خواهش میکرد که نری یه وقت دی وی دیارو کپی کنیااااحرامه گفتم حرومو شما دارید میخورید که این همه کلاه برداری میکنید
کلی بهشون دوباره چیز گفتم …چون تمام فشار این یه هفته روم بود روز آخر نتونستم ساکت از اون موسسه بیام بیرون همش باشون دعوا میکردم
میدونستم اگه به بابام بگم زود میاد کمکم کنه اما اصلا روی زنگ زدن به بابامو نداشتم خیلی شرمندش بودم..هر وقت میگفت میخوام بیام ببینم وضعت چطوره یه جوری میپیچوندم که نیاد چون خجالت میکشیدم
چندباری هم بچه ها با مامور میومدن اونجا نمیدونم احمدی چیکار میکرد مامورا میرفتن
وقتی میخواستیم برگردیم مادر یکی از بچه ها گفت من از روز اول فهمیدم اینا کلاه بردارن ولی دخترم قبول نکر
منم گذاشتم بیاد از نزدیک ببینه تا بفهمه این چیزا رو تشخیص بده…حالا واسه شما هم تجربه شد که دیگه به هرکسی که رنگ و لعاب ظاهری داشت اعتماد نکنید
من اصلا از این تجربه ی دخترم پشیمون نیستم ولی الان داشتم با مادر یکی دیگه از بچه ها حرف میزدم اون طلاهاشو فروخته که دخترش بیاد این اردو…یکی دیگه میگفت از پول عملم واسه دخترم گذشتم این واسه یه مادر سخته پس به هر قیمتی هر چیزیو تجربه نکنید
مادرو پدرا فداکارن واسه راحتیه بچشون هرچی بخوان در اختیارشون میذارن شما بدونید از کجا میاد به کجا میره
وقتی برگشتیم به بابام گفتم 700 زیادی گرفتن یک ماه تمام منو بابام مدام زنگ میزدیم تا پولمونو بگیریم فقطم بهم فحش میدادیم چون همش زن احمدی جواب میداد به هرکی زنگ میزدیم ارجاعمون میداد به زن احمدی
دیگه تا اینکه بابام بهش گفت من مامورم تا حالا بهتون کاری نداشتم فردا میام تهران روزگارتونو سیاه میکنم اونا هم ترسیدن پولو واریز کردن
دلم واسه بقیه ی بچه هایی سوخت که اونا چطور میخوان 700 تومنشونو بگیرن!!!!
کنکورو خراب کردم
دی وی دیا رو هم از جلو چشمم برداشتم…بعد از چند ماه تمام فیلما و کلیپاشونو حذف کردم
الان که سایتتونو دیدم پشیمون شدم که چرا به حرفم عمل نکردم چرا اون همه صدای ضبط شده و کلیپ رو در اختیارتون نذاشتم
حالا که دیگه واسه من گذشت ولی تورو خدا شما تا جایی که میتونید این سایتو تبلیغ کنید نذارید کسی گول این موسسه رو بخوره"
ببخشین یه کم طولانی شد اما می ارزه !