اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم
كلاس اول يا دوم دبستان كه بودم
صبح كه مامانم بيدارم كرد من بيدار شدم اومدماز اتاق برم بيرون
بعد بايد ميپيچدم كه برم تو راهرو
تنبليم اومد برسم سر پيچ يه ذره زودتر همون جا پيچيدم
با كله رفتم تو ديوار!
:-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

بعد اعتراف می کنم رفتم دیدم روی میزم یه شیشه دلستر هست. ورداشتم سر کشیدم. اما مزه دلستر نبود. چون نفت بود. نمیدونم کدوم خری نفت گذاشته رو میزم.

الان میخوام کبریت روشن کنم بخورمش.
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم تا چند روز پیش فک می کردم که گاز اشکاور یه کلمه خارجیه! 8-} نگو همون اشک آور خودمونه. یعنی گازی که باعث سوزش چشم میشه! :-[
 
پاسخ : اعترافگاه !

قبول دارم که تازگی ها آدم بدی شدم

و اعتراف میکنم از این تنهایی خودم میترسم
 
پاسخ : اعترافگاه !

اول راهنمایی وقتی مامانم و همسایه ی دیوار به دیوارمون با هم رفته بودن بیرون من و دوتا بچه ی همسایه مون تو خونه بودیم. من زنگ زدم گفتم دختره داداش کوچیکه شو بیاره تو بالکن منم برم تو بالکن خودمون . بعد اینم آورد ;D گفتم داداشتو بنداز از اینور بگیرم =)) یکم زاویه ها رو چک کردیم و اینا ...
بعد وقتی انداخت کم مونده بود پسره از 3 طبقه بیفته پایین X_X از بلیزش گرفتمش :-ss آخرش با هزار زحمت آوردمش بالا \:D/ ;D
دختره هم نامردی نکرد و همه چیو به مامانش گفت :|
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم لعد اين همه سال هنوز ب صبح زود پاشدن عادت نكردم و وقتي صبا ميخوام از خواب پاشم از صداي زياد ساعت ها ;D كل خونه بيدار ميشن :-[
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم بعضی شب ها که خونه ی مادربزرگم میخوابیدم مادر بزرگم شب ها به من آب نمیداد میگفت جاتو خیس میکنی
منم میگفتم مامانی مامانی
من دوس دارم توی اب با نی فوت کنم بعد بخوابم بنده خدا یه کاسه اب و نی می اورد
منم تا تهش میخوردم تو تاریکی
البته هر از چندگاهی هم فوت میکردم
بعدش صبح.......
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم اون اول كه عضو ِ سايت شده بودم، وقتي اومدم سمپاديا و يه تاپيكو خوندم و خواستم پست بدم، چون "ورود" رو نزده بودم و دكمه "پاسخ" برام نيمده بود، كلي در و ديوار رو فحش دادم كه چرا نميزارن من نظر بدم!؟ اخه من چيم از بقيه كمه كه نبايد پست بدم!؟ بالاخره بعد 20 دقيقه كلنجار با خودم كه "ورود" و "پاسخ" رو زدم، نشستم قاه قاه به خودم خنديدم كه من چقد خرم كه "ورود" به اون گندگي رو نديدم و بدون ِ اين كه وارد شم ميخوام پست بدم!!!

منظور از در و ديوار، مديران ِ محترم بود! ;D :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم بعضي از حرفام هم طرف مقابلمو از ذوق مينادزه هم خودمو :((
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم هر دفعه میرم فیس بوک به غلط کردن میفتم :-"
کامپیوترم بالا نمیاد ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم هر وقت کارتون تارزانو میدیدم ، وقتی ببره به پدر و مادر تارزان حمله میکرد قایم میشدم و هر وقت تارزان بزرگ میشد گریه میکردم :)) ینی یه همچین بچه ای بودم من ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی خالم داشت رمز شارژو بلند واسه دخترخالم میخوند من موبایلمو شارژ کردم! X_X
احتیاج ب شارژ داشتم خیلی! :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم از بچگی م عادت دارم خوراکی و شکلات از اهالی خونه میدزدم زیر بالشم یا تو جعبه م قایم میکنم!!! ;D :-"
خدایی خیلی حال میده!!! البته الان کمتر شده الان میرم بسته شکلاتو کلا تو کابینت قایم میکنم همه رو میخورم!!! :)) ;D \:D/
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم امسال
7جلسه دینی
5 جلسه جغرافی
2 جلسه هندسه
4 جلسه زبان فارسی
10 جلسه ورزش
1 جلسه فیزیک
1 جلسه شیمی جیم زدم کلا
3 اصن مدرسه نیومدم
فقط به عشق المپیاد زیست
با تشکر از ناظم مسئول کتاب خونه ابدارچی مدرسه و تمامی کسانی که مارا در این مجموعه همراهی فرمودند....
 
پاسخ : اعترافگاه !

بچه بودم و سوار روروءک
به خاطر یه سیب ذوق زده میشم و میخوام خم شم که برش دارم که چپه میشم بیرون
فقط به خاطر یک سیب..
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم باید همیشه به خوانواده گوشزد میکنم که منو با تی تاپ و شیرینی ناپلئونی ، یا رولت ، یا هر کوفت خوشمزه‌ای که پختن نخواد نباید تو خونه تنها بذارن ، چون گشنه‌م میشه ، و انقدر از اون میخورم که فرداش سیستم گوارشم یه دور hard reset میشه.
+
یه کاربر داریم تو سایت "Anahine" ، من و پوریا (عابدی) به طور مشترک ،و بدون هیچ هماهنگی قبلی ، هردو مون اینو میخوندیم "Anineh" بعد سر برنامه کوه‌نوردی متوجه شدیم عجب سوتی‌ه ضایه‌ای. X_X
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم تا وقتي كه "ZedZi(لبو)" نام كاربريشو عوض نكرد و به جاي ِ "laboO" ننوشت لَبو، من laboO رو لابو ميخوندم و فك ميكردم ورژنِ محترمانهِ يابو هست! ;D :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

یه روز داشتم از کنار یه مغازه ای که از این گوشواره و دستبند اینای بدل میفروشن میگذشتم ، بعد یک عدد پرنده نسبتا بزرگ دم در مغازه بود و در هم باز بود :-" من با پا پرنده رو به سمت در هدایت کردم :دی :-"
پرنده هم رفت تو ویترین کل دستبند و گردن بند اینارو انداخت ;D
صاحبان مغازه هم هر کاری میکردن نمیتونستن بگیرنش و پرنده همچنان بال بال میزد و ویترین رو به هم میریخت! ;D
من هم در حالت :-" محلّ وقوع حادثه را ترک نمودم! :-" B-) :>
بعد از چند روز دیدم هنوز ویترین رو درست نکردن ;D :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم با اینکه می دونستم حضرت عیسی، بابا نداره ولی چون موسی و عیسی از نظر تلفظ مثل همند، با خودم می گفتم که حضرت موسی بابای عیسی است! :-[ ;D
 
Back
بالا